سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قصه عشق

صفحه خانگی پارسی یار درباره

3

 
 
          در تنهایی خود لحظه ها را برایت گریه کردم   
       در بی کسیم برای تو که همه کسم بودی گریه کردم
       در حال خندیدن بودم که به یاد خنده های سرد و تلخت گریه کردم
      در حین دویدن در کوچه های زندگی بودم که ناگاه به یاد لحظه هایی
       که بودی و اکنون نیستی ایستادم و آرام گریه کردم        
ولی اکنون می خندم آری میخندم به تمام لحظه های بچگانه ای که       

به خاطرت اشک هایم را قربانی کردم              
 

 


2

    نظر

عاشقانه

چه قد سخته تو چشای کسی که تمومه

عشقتو ازت دزدید و

به جاش یه زخم همیشگی رو به دلت هدیه داد زل بزنی و

به جای اینکه لبریز کینه و نفرت بشی حس کنی که

هنوزم دوستش داری !

چقدر سخته دلت بخواد سرتو باز به دیوار تکیه بدی که یه بار

زیر آوار غرورش همه ی وجودت له شده !

 چقدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه

اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه که هنوزم دوستش داری !

چقدر سخته تو خیالت ساعت ها باهاش حرف بزنی

اما وقتی دیدیش هیچی به جز سلام نتونی بگی .

چقدر سخته گل آرزوهاتو ِتو باغ دیگری ببینی و 

هزار بار تو خودت بشکنی و

اونوقت آروم زیر لب بگی :

گل من باغچه ی نو مبارک